نوشته اصلی توسط
ساحل1374
داستان از اونجا شروع شد که عشقم عاشقم شد اون واسه یکی از دوستاش رفت با یدختر دیگه صحبت کرد که رابطه اون دوتا درست بشه اون دختر خودشو بنام خواهر عشقم گذاشت و روابطشون شروع شد شوهرم خیلی آدم چشم و دل پاکیه خیلی مهربونه اصلا بهیچ دختری بچشم بد نگاه نمیکنه من از خودم بیشتر بهش مطمعنم این دختره وقتی شوهرم تو جمع اعلام کرد که عاشق منه خیلی شک شد
از اون ببعد شروع کرد به اذیت کردن من با نزدیکی بشوهرم الان خودش با اون پسرس ولی همش میخواد پیش شوهر من باشه من دق کردم هرچی بشوهرم میگفتم باور نمیکرد میگفت این خواهرمه امکان نداره اگه قصدی داشته باشه نابودش میکنم الان داره یچیزایی میفهمی داره خودشو ازش دور میکنه شوهرم باهاش قطع ارتباط نکرد تا بمن یاد بده نباید الکی حساس باشم ولی چون مده کاای اون دخترو درک نمیکرد همش بهم میگه تو باید خودتو انقد بزرگ بدونی که امثال این نتونن حرصت بدم ولی من یزنم
بنظرتون چیکار کنم این دختر دست از این کاراش برداره بخواطر یمسائلی نمیتونیم قطع ارتباط کنیم وگرنه شوهرم همون اول گفت میخوای قطع ارتباطط کنیم باهاش
کمکم کنید من چیکار کنم کمتر اذیت بشم و پجوری اون دخترو بشونم سر جاش